برای که می نویسیم؟

مدتیست ننوشته ام چون نمی دانم برای که می نویسم. دوستی مقاله ای نوشت در مورد بحران خواننده و روزنامه های افغانستان و من به فکر افتادم که چرا مردمم نمی خواهند روزنامه بخوانند، چرا فقط عنوان مقاله ها را می خوانند و چرا ما، کسانی که می نویسند، نمی توانیم با مردم خود ارتباطات بهتر برقرار کنیم.

اکثرا وقتی در مورد کمبود خواننده صحبت می کنیم، دوستان نویسنده ام می گویند که مردم علاقمندی ای به خواندن ندارند، سواد ندارند، و یا فرهنگ کتاب یا مقاله خوانی مروج نیست، اما من به تبلیغات طالبان و دیگر افراطیون مذهبی فکر می کنم و با وجود اینکه نمی خواهم این حقیقت را بپذیریم متوجه می شوم که آنها در ارتباط برقرار کردن با مردم تواناتر اند. اکثر رانندگان تکسی ها در کابل حالا حداقل یک کست از یک ملای دو آتشه را در موتر با خود دارد. روز های جمعه، ملا ها از حکومت تا زنان افغان همه را به باد تازیانۀ لفظی خود می گیرند و حتی بر علیه آزادی و مردمسالاری، همین ساختاری که به آنها اجازۀ صحبت سیاسی را داده، جهاد اعلام می کنند. علاوه بر تبلیغات صوتی، روزانه نوشته های افراطی و نفرت آمیز در شهر های بزرگ افغانستان میان شاگردان و محصلین پخش می شوند. روزنامه ها، بروشور ها و نوشته های احساساتی، و اکثرا با اشتباهات انشایی و املایی، اما با محتوای آزادی ستیزی و زن ستیزی به دانشگاه ها و دکان های کابل سرازیر می شوند. حتی در شهر نو پسران و دختران کارگر کتاب های به اصطلاح دینی نوشته شده توسط ملا های نیمچه باسواد پشاور و قُم را در مقابل بیست یا سی افغانی می فروشند. شنوندگان این خطبه ها و خوانندگان نوشته های گروه هایی که با خط مش سیاسی کار می کنند و اسلام را اسلحه ای برای سیاست های قومی و منطقوی خود ساخته اند هم کم نیستند. مردم این کتاب های سیاسی-مذهبی و اکثرا عاطفی و غیرتحقیقی را می خرند و می خوانند و تجارت دینی را تقویت می کنند، اما حاضر نیستند یک روزنامۀ پیشرو و آزادی خواه را ورق بزنند. این به این معناست که حداقل یک تعداد از مردم ما توانایی و علاقمندی به خواندن را دارند. پس، آیا آنانی که برای رهایی و حقوق انسان ها می نویسند توانایی ارتباط برقرار کردن با مردم را ندارند یا آیا به صورت طبیعی مردم فقط می خواهند آن چیزی را بخوانند که با عقاید خودشان منطبق است؟ من به این باورم که هر دو این توضیحات تا حدی واقعیت دارند.

وقتی بعضی از نوشته های شاعران و نویسندگان را می خوانم حیران می شوم که چگونه باید مردم آن ها را درک کنند. این نوشته ها مملو از کلمات ترجمه شده از انگلیسی و بعضی کلمات خودساخته و جدید اند که گاهی باعث می شود انسان فکر می کند هدف نویسنده فقط و فقط گیج کردن خواننده و ثابت کردن برتری خودش است. بعضی نوشته ها هم به شدت تیوریک اند و به سختی می شود تصور کرد که در اجتماع قابل فهم و تطبیق باشند. منظور من این نیست که ما به نوشته های تیوریک و یا حتی به کلمات جدید نیاز ندارم، بلکه منظورم این است که این نوشته ها در حال حاضر نمی توانند روی اذهان مردم ما تاثیر کنند و یا حتی باعث ایجاد رابطه میان ما و خوانندگان ما شود. نوشته های تیوریک و فلسفی خوب اند، در حقیقت ضروری اند، اما نباید انتظار داشته باشیم آن ها، فعلا، باعث ایجاد تحول در اجتماع گردند و باید بپذیریم که جامعۀ ما سخت به تفکر و ادبیات در سطح دانش و فهم مردم هم نیازمند است. باید روشن کنم که من خواهان این هم نیستم که ما سطحی بنویسیم و فقط چیز هایی را بنویسیم که مردم می خواهند بخوانند، بلکه به این باورم که باید، اگر انتظار داریم خواننده داشته باشیم و تاثیری روی تفکر و حافظه اجتماعی مردم خود بگذاریم، باید نوشته های ما ساده تر و قابل فهم تر باشند، البته اگر مخاطب ما فقط یک گروه کوچک با تحصیلات فوق لیسانس نیست و می خواهیم برای اکثریت مردم باسواد بنویسیم.

زنی شاعر در یکی از صفحات فیس بوکی از طرز پوشش زن دیگری نقد کرده بود و بیش از بیست نفر، اکثریت شان مردان، نوشته اش را پسندیده بودند و او را تمجید و توصیف کرده بودند. بعد از خواندن این گفتگو من به این فکر کردم که این بانو چرا چنین چیزی را می نویسد، مخاطبش کیست و هدفش چیست. این نوشته فقط یک مثال از هزاران نوشتۀ عام پسند است که شاید فقط به این دلیل نوشته می شوند تا نویسنده مورد تایید مردم قرار گیرد. تا حد زیادی این نویسنده در نوشتن چنین چیزی از همان تدبیری استفاده می کند که مبلغین مذهبی افراطی چون هدف هر دو این است که با استفاده از احساسات مردم و تفسیر بسیار عاطفی از دین و اخلاق که مردم با آن موافق اند جای بیشتری برای خود در دل خوانندگان باز کنند. این نوشته ها قابل فهم و ساده اند که خوب است، اما سطحی هم استند و باعث می شوند توجه مردم به مشکلات اساسی اجتماع کاسته شود و آنها به چیز های ظاهری بپیچند. یک مثال دیگر از این نوع نوشته ها صد ها وبسایت مود و فیشن در امریکا اند که باعث می شود اکثریت همصنفان من به جای تحقیق و مطالعه در مورد نابرابری های اقتصادی و نژادی در اجتماع شان، به موی و روی خود و زندگی شخصی و پوشش هنرمندان فکر کنند. این نوشته ها خواننده دارند چون با دیدگاه مردم سازگار اند. پس آیا نویسنده ای که می خواهد خوانده شود باید به این سطح تفکر تنزل کند و چیز هایی را بنویسد که مردم می خوانند و یا آیا بهتر است او بکوشد با نوشته های خود سطح فکری مردم را بالا بیاورد؟ گزینۀ دوم ضروری اما مشکلست خصوصا اگر نویسنده مانند تعدادی از قلم بدستان افغانستان خود را با کلمات نامانوس و بحث های تیوریک سرگرم می سازد. پایین آمدن به سطح تفکر اجتماع، در هر جامعه ای که باشد، باعث می شود نویسنده برای محبت مردم ایده آل های خود را مورد سازش قرار دهد و خیانت کند. هرچند اگر نویسنده های آزادی خواه بیاموزند که با زبان مردم تفکر خود را، بدون تغییر آوردن در ایده آل های خود و یا ریاکاری، روی ورق بیاورند، می توانند رسالت اجتماعی خود را برآورده سازند. ساده نویسی، بدون سطحی شدن، سخت است، اما ناممکن نیست.

کسانی که توانایی نوشتن را دارند و رسالت اجتماعی خود را برای ساختن افغانستانی مترقی و آزادی مردم درک می کنند باید بیاموزند که به زبان مردم خود صحبت کنند و بنویسند. بحث های تیوریک و فلسفی در مورد ماهیت اجتماع، موجودیت آزادی فردی و هدف زندگی، خوب اند، اما تا زمانی که به زبانی قابل فهم تر به مردم ارائه نشوند، در حال حاضر به درد ما نمی خورند. ما باید بیاموزیم که وقتی ما مشغول نوشتن به زبان فوکو و نیچه هستیم، طالبان و گروه های افراطی و عقب گرا با استفاده از انترنت و جزوه های چاپی لجام تفکر مردم، خصوصا جوانان کمسواد و بی تجربه، را با اسلحه سازی احساسات مذهبی به دست می گیرند و اگر ما نیاموزیم که با مردم خود صحبت کنیم، میدان را برای آن ها خالی گذاشته ایم.

این نوشته برای اولین بار در وبسایت و هفته نامۀ راه مدنیت به نشر رسید.

تجاوز و مجازات اجتماعی

در هفته‌ ای که گذشت زنی به نام گلدسته توسط چهار فرد مسلح در غور مورد تجاوز جنسی قرار گرفت. در حالی که نسیم، حفیظ، نصرالدین و شمس الدین، این چهار مرد که بدون شک خود را مسلمان می دانستند و در مورد تحصیل، ازدواج و سایر آزادی های دختران و زنان خود روزانه حکم صادر می کردند، به گلدسته تجاوز می نمودند، چهار تن از دوستان شان نزدیک دروازهء او ایستاده بودند تا کسی نتواند مانع جنایت شان شود. مقامات محلی هم بعد از مدتی از این تجاوز آگاه گشتند، اما گویا توانایی، و یا هم ارادهء، عدل کردن را نداشتند.

تجاوز های جنسی در سراسر دنیا اتفاق می افتد، اما آنچه مختص به افغانستان و چند کشور دیگر که در حال توسعه اند است، اینست که قربانیان و بازماندگان این جنایات مجازات می شوند، نه جنایتکاران و متجاوزین. در افغانستان، وقتی زنی مورد تجاوز قرار می گیرد به ندرت مردی حاضر می شود با او ازدواج کند چون به زن در حد بکارتش احترام می شود و فرقی نمی کند اگر این پرده توسط تجاوز دریده شده باشد، باز هم زن باید مجازات گردد. علاوه بر آن، اگر زنی که مورد تجاوز قرار گرفته حامله شود، به احتمال زیاد مجبور می شود با همان مردی که کرامت انسانی را زیر پا گذاشته و به روح و بدنش بی احترامی کرده ازدواج کند. این در صورتیست که او «خوشبخت» باشد و خودکشی نکند و یا توسط دولت به جرم «زنا» زندانی نگردد. بعد از ازدواج او باید شبانه تا مرگ طبیعی اش و یا تا زمانی که خودسوزی می کند توسط همان مرد مورد تجاوز قرار بگیرد، اما البته براساس قانون چون او شوهرش هست، این بار دریده شدن توسط او، هر چند به زور باشد، تجاوز خوانده نمی شود. او باید تا زمانی که می میرد علاوه بر گرم کردن بستر شوهر، خانهء او را بروبد، لباس های او را بشوید، مهمانانش و خانواده اش را قدر کند، اطفالش را بپروراند، روی زمین هایش کار کند و حتی حیواناتش را نگهداری کند.

علاوه بر آن، براساس ادبیات رایج، بعد از این که گلدسته مورد تجاوز قرار می گیرد، مردم او را «بدنام» می خوانند. همه نزدیکان او از روی ترحم پچ پچ کنان می گویند: «بیچاره را بدنام کردند.» او، نه متجاوزینش، این لکهء بدنامی را تا ابد با خودش خواهد برد چون جامعه به هر صورت باید او را اداره کند و بدنش را نگهبانی و مالکیت کند. علاوه بر آن، پدر و شوهر او بعد از این «بی ناموس» خوانده خواهند شد. همه خواهند گفت که به ناموس آنها تجاوز شده است، چون زن چیزی نیست به جز از ناموس و ملکیت مردانش و اگر او مورد تجاوز قرار گیرد، عزت مردان خانواده اش از بین می رود، نه عزت مردانی که تجاوز کرده اند. هیچ کسی به فکر این نیست که مردان متجاوز را اداره کند. با آنان چنان برخورد می شود که گویا این لجام گسیخته گی جزیی از فطرت مردانهء شان هست. مردان قهر می شوند، غیرت دارند، زور دارند و بلاخره محافظان نوامیس، که زنان باشند، هستند. چگونه امکان دارد برای مدتی طویل آنها را از وظیفهء مقدس نگهبانی کردن دختران و زنان شان، همچون چوپان هایی که گوسفندد هایشان را می چرانند، هست باز داشت؟ متجاوزین، اما، بدنام نمی شوند بلکه اگر زندانی شدند، بعد از چند ماهی رها می شوند تا زنان دیگری را زیر پاهای خود له کنند.

بعد از تجاوز بر گلدسته، او پند عبرتی خواهد شد برای دیگران. مردم وقتی دختران خود را از بیرون رفتن منع می کرده می گویند: «اگر بیرون بروی همان بلا سرت می آید که سر گلدسته آمد.» مردم پسران خود را از ایستادن در مقابل زورگویان باز می دارند و می گویند: «شله ات را بخور و پرده ات را بکن. اگر در مقابل آنها چیزی بگویی مادر تو را هم چنین می کنند.» چون متجاوزین مجازات نمی شوند، هیچ کسی نخواهد گفت: «تجاوز نکن ورنه تو هم زندانی یا اعدام خواهی شد.»

مشکل گلدسته فقط زورگویان وحشی ای که به او تجاوز کردند و دولتی که در دادن عدالت به او ناکام ماند، نیست. مشکل تجاوز به زنان، مشکل همهء جامعه هست؛ جامعه ای که در آن مورد تجاوز قرار گرفتن شرم بزرگتریست از تجاوز کردن. این جنایت تا زمانی کاهش نمی یابد و از بین نمی رود که ما، مردم این جامعه، بیاموزیم که زنان را به خاطر انسانیت شان، نه به خاطر بکارت شان و یا به خاطر این که ناموس مردان شان هستند، احترام کنیم. فرهنگ تجاوز تا زمانی ناپدید نمی شود که متجاوز «بدنام» و زن احترام نگردد.

یادداشت: این نوشته برای اولین بار در هفته نامهء راه مدنیت به نشر رسید.

This article here in English.

مکاتب دخترانه در فاریاب تهدید می شوند.

مدتی قبل داکتر فاروق وردک، وزیر معارف افغانستان، شاگردان و مسوولین مکاتب را تهدید کرد که دیگر در مورد مسمومیت شاگردان در مکاتب «شایعه پراگنی» نکنند. او گفت که اگر شاگردان در هر مکتبی دیگر ادعا کردند که مسموم گردیده اند، او خودش مسوولین آن مکتب را مورد مجازات قرار خواهد داد، اما وزیر معارف یگانه کسی نیست که شاگردان و معلمین مکاتب را تهدید می کند. در ولسوالی های دوردست ولایت فاریاب، معلمین و شاگردان به صورت مداوم از طالبان شب نامه دریافت می کنند، مسموم می گردند و امنیت شان در معرض خطر قرار می گیرد.

مکتبی* در ولسوالی پشتون کوت دو هفته قبل تعداد زیادی از معلمین شب نامه دریافت نمودند که اگر به تعلیم دادن کودکان «در درس های کفار ادامه بدهند،» جان خود را از دست خواهند داد. یک هفته بعد، بیش از دو صد شاگرد این مکتب مسمومیت را تجربه کردند. مدیره‌ی مکتب، جمیله، که بانویی حدود سی ساله می باشد گفت که شاگردان مسموم نشده اند و به سبب گرمی بیهوش گردیدند و به شفاخانه ها انتقال داده شدند، اما سرمعلم این مکتب که مردی مسن و ملای منطقه هم می باشد گفت که شاگردان بدون شک مسموم گردیدند چون او خودش در دیوار های بیرونی مکتب بوی گاز را حس کرده، اما بینی اش را با گوشه‌ی عمامه اش محکم گرفته. او گفت که درست است که شاگردان به خاطر گرمی هوا بی هوش می گردند، اما تعداد شان هیچ گاهی بیشتر از سه یا چهار نفر در روز نبوده است و اکثر شان شاگردانی بوده اند که در خیمه ها درس می خواندند. علاوه بر صد ها شاگرد مسموم شده، در این اتفاق معلمی نیز بیهوش شده و به خانه اش رفته است، اما رسانه های ملی و محلی به این خبر بسیار سرسری پرداختند و از گفتن این جزییات سرباز زدند.

مکتب دیگری در ولسوالی بلچراغ کودکان طالبان را که برای جاسوسی برای پدران خود به مکتب آمده اند درس می دهد. نجیبه، یکی از استادان این مکتب گفت: «بیش از شش یا هفت شاگرد در این صنف اطفال طالبان هستند و آنها وظیفه دارند در صورت آمدن خارجی ها و یا کارمندان موسسات به پدران خود خبر بدهند.» این استفاده‌ی ابزاری از کودکان پسر برای جنگ و برنامه ریزی کردن حملات نه تنها غیر قانونی است بلکه جان صد ها شاگرد مکاتب را نیز در خطر می اندازد و محل آموزشی کودکان را به جایی برای جنگ و سیاست می سازد.

در ولسوالی گرزیبان تعدادی از مولوی های مساجد هر جمعه خطبه می دهند که دخترانی که به مکاتب می روند کافر شده اند چون درس کافری می خوانند و باید از رفتن آنها به مکاتب جلوگیری شود تا مانند دیگر دختران مسلمان نسبت به شوهران و پدران شان احترام داشته باشند. یکی از این مولوی ها که در این اواخر از پاکستان برگشته است و در یک قریه‌ی ازبک نشین تبلیغ می کند از اینکه ملا های میانه رو که طرفدار تعلیم و تربیه هستند در مسجد خطبه بدهند جلوگیری می کند و بار ها با عبیدالله، یکی از ملا های دیگر قریه، مجادله نموده است که دیگر در مورد اهمیت تحصیل دختران حرف نزند. ملا عبیدالله گفت که با وجود این تهدید ها به خطبه هایش ادامه می دهد و هر زمانی که مولوی خبر نبود به مسجد می رود و در مورد اهمیت مکتب رفتن سخن می گوید. علاوه بر آن، او گفت که خوشبختانه اکثریت مردم منطقه تا حال به حرف های مولوی اهمیت چندانی نداده اند و فقط تعداد کمی از مردم با شنیدن حرف های او دختران شان را از مکتب رفتن باز داشته اند.

علاوه بر ولایت فاریاب، در چندین ولسوالی سرپل، طالبان از معلمین خواسته اند که مقداری از معاش ناچیزِ ماهانه‌ی خود را به طالبان درخواست کنند وگرنه آنها، طالبان، به مکاتب حمله خواهند کرد و در غزنی و سایر ولایات هم معلمین تحت تهدید قرار دارند و همین تهدید ها باعث شده است اکثر معلمین زن در ولسوالی های ولایات فاریاب، سرپل و غزنی چادری بپوشند تا مورد شناسایی قرار نگیرند. این در حالیست که در جنوری سال 2011، فاروق وردک اعلام کرده بود که طالبان دیگر با آموزش دختران در مکاتب مشکل ندارند. تعداد زیادی از رسانه های داخلی و خارجی، از بی بی سی، صدای امریکا و الجزایر تا رادیو تلویزیون افغانستان، این خبر را با شادمانی پخش کردند تا به پروسه‌ی صلح با جنایتکاران مشروعیت بخشند، اما حقیقت وضعیت مکاتب دخترانه و حتی پسرانه در ولایت فاریاب و دیگر ولایات ثابت می کند که طالبان به هیچ وجه موضع خود را نسبت به تعلیم و تربیه تغییر نداده اند.

 for SC (22)

*به خاطر مشکلات امنیتی نام مکاتب و قریه ها و تخلص معلمین و مسوولین مکاتب حذف شده اند.

این نوشته برای نخستین بار در هفته نامهء«راه مدنیت» نشر گردید.

«زنان خاموش باشند!»

روز چهارشنبه گروهی از محصلین برای دفاع از آنچه خودشان اسلام می دانند ساحه‌ی دانشگاه کابل را تحت تصرف خود در آوردند و برعلیه قانون منع خشونت علیه زنان شعار دادند. اکثریت ادعا های این اعتراض کننده گان در مورد این قانون به شدت نادرست بود و اگر تظاهرات شان بوی سیاست نمی داد یکی می توانست گمان ببرد که سوتفاهمی رخ داده است و ایشان اصلا قانون را درست درک نکرده اند. اکثر پیام های نوشته شده روی ورق هایی که اعتراض کننده گان با خود حمل می کردند بر علیه دموکراسی و در دفاع از خلافت اسلامی بود و حتی ربطی به قانون خشونت علیه زنان نداشت، چه برسد به این که به صورت عقلانی و منطقی این قانون را مورد نقد و بررسی قرار دهد. چون اعتراض کننده گان چندان به نقد این قانون نپرداختند، با خود پرچم های سیاه طالبانی حمل کردند و بر بنیاد اصولی چون مردم سالاری تاختند معلوم است که مشکل شان اصلا با این قانون نیست بلکه برای خواسته های سیاسی شان که در تناقض با آزادی های سیاسی افغانستان قرار دارد به پا خاسته اند.

آنچه دلسرد کننده تر از طالبانی بودن تفکر تعداد زیادی از محصلین نسل جوان است، برخورد مسوولین در مقابل آنها بود. به مجرد آغاز اعتراض این جوانان، دروازه دانشگاه کابل بسته شد و گروهی کوچکی از محصلین زن که کوشیدند برای حق خود به پا خیزند با توهین و تحقیر دوباره به لیلیه ها فرستاده شدند. در اقدامی به شدت سمبولیک که می تواند نمایندگی از برخورد دولت و گروه های قدرت با زنان در یازده سال اخیر کند، مسوولین امنیتی به زنان گفتند که به داخل برگردند و بگذارند که مردان از دین دفاع کنند. این پیامی است که در جریان یازده سال اخیر هر روز زنان افغان می شنوند: به خانه های تان برگردید و بگذارید ما مملکت را بگردانیم. از کاهش 25 در صدی تعداد زنان در ادارات دولتی تا کم شدن زنان در رسانه ها تا مسمومیت شاگردان مکتب و خاموش ساختن زنان و دختران دانشجو که می خواستند از حق انسانی خود که محافظت قانون باشد دفاع کنند، این پیام بار ها و بار ها بر سر زنان افغانستان کوبیده شده است که جای مناسب برای آنها تنها در داخل چهاردیواری ها و در خاموشی است و این مملکت به آنها تعلق ندارد.

علاوه بر آن، به زنان معترض گوشزد شد که برخلاف مردان که حامی و مدافع دین اند، گویا دین خداوندی به انسان برای حمایت نیاز دارد، آنها از کفر دفاع می کنند و بنابراین باید خاموش باشند. این حس مالکیت مردانه بر دین، چه از جانب قوماندانی امنیتی دانشگاه چه از طرف محصلین شرعیات، چیزی تازه ای در افغانستان نیست. از ملا هایی که هر جمعه بر علیه زنان و دختران «فاحشه‌ی دفتری» اعلامیه می دهند تا شورای علما که دستگاهی کاملا مردانه است و فتوا می دهد که زنان نباید تنها سفر کنند، تا رییس جمهوری که این فتوا را تایید می کند، همه و همه روزانه به زنان گوشزد می کنند که به دین کاری نداشته باشند و دین، مانند سیاست، ملکیت مردان است و بس. هر چند زنان زیادی، از جمله حمیرا ثاقب، مژگان مصطفوی و دیگران بار ها با دیدگاهی غیر زن ستیزانه و برابری خواهانه به تفسیر دین پرداخته اند و در بحث های عمومی زنان و مردان فعال مدنی در مورد تفاسیر عادلانه و غیر طالبانی قرآن شریف صحبت کرده اند، هنوز هم دولتداران ما دین را مانند ورزش و دکانداری مردانه می پندارند و زنان را مانند کودکانی که به آتش دست می زنند از پرداختن به سوالات و تحقیق دینی باز می دارند.

بر مبنای این دو دیدگاه، اول اینکه جای زنان در کنج خانه ها هست نه در اعتراضات مدنی و سیاست، و دوم اینکه، دین مال مردان است و مردان باید از آن حفاظت کنند، گویا زنان افغانستان مسلمان نیستند، زنان معترض دانشگاه کابل خاموش شدند و هیچ کسی از آنها دفاع نکرد. چند روز از این حادثه می گذرد و هنوز هم در دفاع از زنانی که با جرات و فداکاری کوشیدند در مقابل گروهی از مردان خشمگین که حاضر بودند به دنیا آتش بزنند و شعار «مرگ بر زن» را سر می دادند بایستند کسی حرفی نزده است. برای این که زنان افغانستان در هر جایی که باشند و با هر خواسته ای که صدا بلند کنند بتوانند در شکل دادن اجتماع فعال باشند اول تر از همه ما باید این دو دیدگاه زن ستیزانه را که ریشه‌ی اکثر تبعیضات جنسی اند به چالش بکشیم.

این نوشته برای اولین بار در وبسایت «راه مدنیت» به نشر رسید.

زنان و دخترانِ «روانی»

در مصر قدیم، مردم به این باور بودند که زنان در جریان عادت ماهوار شان دچار مشکلات روانی می شوند و بنابراین توانایی تصمیم گیری منطقی را ندارند. در یونان زنانی که تمایل به همخوابه گی با مردی خاص را نمی داشتند به عنوان دیوانه ها مورد «تداوی» قرار می گرفتند. حتی دانشمندانی چون پیتاگورس هم می پذیرفتند که زنان به دلیل تفاوت های فزیکی شان از امراض روانی خاصی رنج می برند که آنها را از عقلانی بودن باز می دارند. سمگوند فروید، روانشناس مشهور، به این باور بود که زنان از لحاظ روانی و ذهنی نسبت به مردان ضعیف تر اند. در فرهنگ های متعدد، از جمله در رسوم ملت هایی در مناطق دور افتاده‌ی هند، حتی امروز مردم به این باورند که زنان در جریان عادت ماهوار شان جن زده و شبیه دیوانه گان اند و بنابراین باید از اجتماع دور نگهداشته شوند. این دیدگاه مختص به ممالک فقیر و در حال توسعه نیست، بلکه زمانی که هیلیری کلینتن نامزد ریاست جمهوری بود، تعدادی از تحلیلگران در مورد این که آیا عادت ماهوار او باعث خواهد شد از تصمیم گیری عاقلانه جلوگیری کند یا خیر بحث نمودند و ادعا کردند که زنان، به خاطر این تفاوت فزیکی، شاید توانایی اداره‌ی یک مملکت را نداشته باشند. خصوصیتی که میان همه‌ی این ادعا ها مشترک است این است که کسانی که این گونه در مورد توانایی های زنان صحبت می کنند همه مردان بوده اند. بدون شک، اگر زنان در اجتماعات قدرتمند تر بودند این گونه باور ها در مورد مردان هم موجود می بود و مردان به خاطر تفاوت های فزیکی شان مورد حمله قرار می گرفتند و چنین ادعا می شد که آنها جنسی پست اند. کم ارزش جلوه دادن مشارکت یک قشر جامعه باعث می شود قدرت در آن اجتماع منحصر به یک گروه خاص باشد. به همین دلیل هیچ یک این تحلیلگران، نویسندگان، رواشناسان و فیلسوفان، کسانی که زنان را «روانی» می خوانند در مورد وضعیت زندگی زنان و نابرابری های که زنان با آنها روبرو اند که باعث ایجاد ناراحتی، عصبانیت و افسرده گی می شوند ننوشته اند و همه زنان را در آنچه آنان مشکل روانی می پندارند مسوول دانسته اند.

 این در حالیست که در طول تاریخ زنانِ قدرتمند بار ها این باور ها را غلط ثابت کرده اند. ملکه زبیده یک نمونه از این زنان است چون او به شوهرش هارون رشید مشوره می داد و نقش اساسی در حل منازعات منطقوی داشت. زنانی چون ماری کوری این ادعای ضد زن را که زنان از لحاظ عقلی کمتر از مردان اند را با کار در رشته های ساینسی بی بها ثابت کرده اند. در سال های اخیر زنان رییس جمهور چون دیلما روسف از برازیل و چاندریکا بندراینک کوماراتونگا از سریلانکا ثابت کرده اند که زنان در جریان عادت ماهوار خود و یا به خاطر تفاوت های فزیکی خود دیوانه و بی ثبات نیستند. هر دو رهبر سیاسی میان مردم خود محبوب هستند. زنان در عرصه های متفاوت فعالیت نموده اند و گاهی بیشتر از مردان دستاورد داشته اند، اما هنوز هم، در قرن بیست و یکم، این باور که زنان بالای مغز خود اداره ندارند و از لحاظ روانی ضعیف اند به چشم می خورد.

سال گذشته، وقتی بیش از سه صد دختر در مناطق مختلف افغانستان در مکاتب خود مسموم گردیدند، علاوه بر مقامات دولتی، مقاله ای در وبسایت انگلیسی گاردین ادعا کرد که این دختران دچار «هستریه» یا اغتشاشات روانی شده اند. اینکه دختران در سه ولایت متفاوت همه در یک زمان دچار اعتشاش روانی شده باشند ادعایی بی سر و پا است که ریشه در این باور تاریخی دارد که زنان دیوانه صفت اند و در مقابل ذهن خود ناتوانند. کمتر از یک ماه بعد از انتشار این مقاله، دولت افغانستان سه تن، از جمله یک تبعه پاکستانی، را به جرم سمی ساختن آب این مکاتب دستگیر کرد. امسال دوباره دختران افغانستان مورد حمله قرار گرفته اند و دولتداران دوباره ادعا کرده اند که آنها توسط کسانی که مخالف تحصیل دختران اند مسموم نشده اند، بلکه از مشکلات روانی رنج می برند. این حقیقت که این اتفاق فقط در مکاتب دخترانه می افتد هم به این ربط داده شده است که دختران، نه پسران، با این مشکلات روبرو اند بنابراین خودشان و تفاوت های فزیکی شان مسوول این مشکل است. حتی اگر این ادعا، که بار ها بی پایه بودنش تثبیت شده است، واقعیت داشته باشد، ضروری است از خود بپرسیم کدام مشکلات اجتماعی باعث ایجاد این مشکلات میان زنان می شوند، چرا باید دختران چهارده ساله دچار اغتشاشات روانی شوند، و چه ساختار های مردسالارانه باعث می شوند این دختران زیر فشار قرار بگیرند و همه دسته جمعی در ولایت های متفاوت و در زمان های متفاوت مریض گردند. اما حقیقت این است که دیدگاهی که مشکلات اجتماعی، بی عدالتی، عدم  امنیت، و زن ستیزی را نادیده می گیرد و دختران و زنان را به خاطر مشکلاتی مثل مسموم شدن در مکاتب ملامت می کند ضد زن و بی اساس هست و بر این تفکر مردسالارانه بنا گشته است که زنان دارای عقل و هوش کمتر اند، احساساتی اند، ضعیف اند و بنابراین دچار اغتشاش روانی می شوند. البته این هم مهم است که این طرز فکر باعث می شود که دولت از مسوولیت پیگیری و تحقیق مساله شانه خالی کند که برای حکومتی که توانایی پاسخ گفتن به ملتش را ندارند دستاوردی بزرگ است. قرن ها از آغاز تمدن های یونانی و مصری می گذرد اما هنوز دیدگاه های ضد زنی که زنان را محکوم به جنس دوم بودن می کند توسط دولت ها و مردم استفاده قرار می گیرند تا بی عدالتی و مردسالاری توجیه گردد. زمان آن فرارسیده که زنان را به خاطر عدم توانایی مردم و دولت ها در محافظت حقوق انسانی شان ملامت نکنیم، ادبیاتی را که باعث تولید دوباره‌ی باور های بی اساسی که یک انسان را به دیگری برتری می دهد ترویج ننماییم و از حق تحصیل دختران ما بی بهانه دفاع کنیم.

«این مقاله برای اولین بار در وبسایتِ «راه مدنیت» به نشر رسید.»

آزادی را از کجا آموختم؟

چند هفته قبل یک خبرنگار امریکایی برایم چتل نویس  مقاله ای را که در مورد من نوشته بود فرستاد تا به آن نظر اندازم. در بخش معرفی، نویسنده نوشته بود که به خاطر فرصت خارق العاده ای که برای تحصیل در امریکا به من داده شده بود، من طعم آزادی را چشیدم  و تصمیم گرفتم دیگر در مقابل بی عدالتی خاموش نباشم. در همین جمله، من اکثر سوتفاهماتی را که در مورد زنان و فرهنگ افغانستان، در مقایسه با آنِ امریکا، وجود دارد می بینم. باور های غلط در مورد فرهنگ و زنان افغانستان معمولا در نوشته هایی که در این مورد نشر می شوند به نظر می رسند. در اکثر مقالات و گزارشات در مورد فعالین حقوق زن در افغانستان، نویسنده های غربی چنین فرض می کنند که ما، زنان افغان، حتما باید ارزش های آزادی و برابری را بیرون از افغانستان آموخته باشیم. این نویسنده ها و گاهی هم فعالین می پندارند که در ممالکی مثل افغانستان احساس آزادی و برابری وجود ندارد و طبیعتا ما همه زندانی و مظلوم هستیم و بنابراین الزاما باید مفهوم آزادی انسان ها را از غرب آموخته باشیم. متاسفانه این طرز فکر در میان افغان ها هم رایج است، اما این حس مالکیتِ بعضی نویسنده های غربی نسبت به مفاهیم انسانی چون آزادی باعث به وجود آمدن دیدگاهی می شود که همه انسان های جهان را به دو دسته، یا متمدن یا عقب مانده، تقسیم می کند و نوشتن با این طرز تفکر باعث می شود که زنانی که در ممالکی مثل افغانستان برای برابری مبارزه می کنند مورد اعتماد مردم خود قرار نگیرند و به رسمیت شناخته نشوند. بنابراین طرز فکری که آزادی و برابری را ارزش های مختص به غرب می داند شمشیری که دو جانبه  است که زنان افغانستان را مجروح می سازد. در غرب، با استفاده از این طرز فکر، ما را مظلوم و ناتوان معرفی می کنند و در افغانستان ما را به نام بیگانه از خویش می رانند.

این دیدگاه که آزادی یک مفهوم غربی است و در افغانستان ما همه مظلوم و مبحوسیم و هیچ صدایی برای آزادی در تاریخ و فرهنگ ما وجود نداشته و ندارد طرز فکری نژادپرستانه و برتری جویانه ای است که حقیقت ندارد.

من ارزش آزادی را در امریکا نیاموختم.

من آزادی را از پدر و مادرم آموختم. وقتی شش ساله بودم، آنها همه دار و ندار، خانواده و دوستان خود را رها کردند و ما را به پاکستان بردند تا دختران شان بتوانند آزادانه درس بخوانند و در بند زنجیر اسارت طالبان نباشد.

من آزادی را از عمه ام آموختم. او وقتی سنش از چهل گذشته بود به خود خواندن و نوشتن را آموخت تا مستقل باشد. او با این که یگانه طفلش هزاران کیلومتر دور از خانه سفر کند موافقت کرد تا دخترش بتواند درس بخواند و آزاد باشد. عمه ام هرگز بیرون از افغانستان نبوده، اما همیشه به دیگران مشق آزادی داده است.

من آزادی را از زنان سرزمینی آموختم؛ زنانی که به دهها لهجه و زبان متفاوت در مورد آزادی و عشق سرود می خوانند و به دختران خود قصه های پرواز را بازگو می کنند.

من آزادی را از زندانیان سیاسی، از نویسندگاه و خبرنگاران افغانستان، کسانی که زندان را به خاموشی در مقابل ظلم ترجیح می دهند، آموختم.

من آزادی را از یک سرباز اردوی ملی افغانستان آموختم. نامش ندیم و جانش هر روز در خطر است. او، نه برای ده هزار افغانی که معاشش است، بلکه برای رهایی یک مملکت از دست افراطیان دینی مبارزه می کند.

من آزادی را از رابعه، شاهدختی که با دل بستن به یک برده پایه های استثمار اقتصادی را لرزاند و زنجیر هایی تحمیل شده بر زنانه گی را شکست، آموختم.

من آزادی را از میرمن پروین، زنی که خودش را به عنوان یک مظلوم نمی دید و حاضر بود کاری کند که راه برای هزاران زن دیگر باز شود، آموختم.

من آزادی را از بتول مرادی، زنی که برای عزت خودش و فرزندانش تنها و با استقامت مبارزه می کند، آموختم.

نخیر. من آزادی را در امریکا نیاموختم. نیاز به آزادی مختص به غرب نیست و مفهوم برابری توسط متفکرین غربی اختراع نشده است که من فرصت آموختن در مورد آن را در میهنم نداشته باشم. آزادی در خون من و خون میلیون انسان دیگر در سراسر جهان است که می دانند به عنوان انسان ها حق دارند هوای تازه تنفس کنند و افکار خود را بدون ترس به زبان بیاوزند. میلیون ها انسان در سراسر جهان برای دنیایی آزاد تر، دنیایی امن تر و زیباتر مبارزه می کنند و محال است همهء شان ارزش های خود را از غرب آموخته باشند.

برای تجلیل از روز زن به خود احترام کنیم.

اجتماعاتی که ارزش های مردسالارانه در آنها حاکم اند، راه های زیادی را برای تقویت و مواظبت از آن ارزش ها به وجود می آورند. یکی از موثر ترین شیوه های اثبات برتری و مختص سازی قدرت به مردان و زنان ضد زن در این اجتماعات خورد کردن اعتماد به نفس و احترام به خود در زنان است. در افغانستان نیز، مثل اکثریت ممالک دیگر دنیا، در طول تاریخ به زنان و دختران آموزش داده شده است که نسبت به زنانه گی شان احساس تنفر کنند و خود را بر اساس معیار هایی که توسط جامعه ای مرد سالار و مرد پرور ساخته شده اند، تعریف کنند. به همین دلیل اکثر زنانی که با غرور در مورد زنانه گی و زن بودن می نویسند و یا در این عرصه کار می کنند و می کوشند هویت زن را دوباره تعریف کنند، نه تنها از جانب مردان محافظه کار و افراطی بلکه حتی توسط بعضی زنان دیگر هم مورد تمسخر، تهدید، بی احترامی و حتی خشونت قرار می گیرند.

دلیل اصلی این واکنش ها این است که با عادت ها و تبعیض ها به زنان و دختران می آموزیم که خود را ضعیف، درجه دوم، کم عقل، غیر منطقی، ناکارآمد و یا احساساتی بدانند و بنابراین نسبت به اینکه زنی حقش را برابر با یک مرد بداند حساسیت نشان دهند. یک دلیل دیگر این رفتار ها این است که احترام و زندگی اجتماعی زنان در جوامعی مانند افغانستان به شدت آسیب پذیر تر از مردان است. ما باید این طرز فکر که «هیچ چیز برای مردان عیب نیست» بزرگ شده ایم و متوجه شده ایم که تا حدی در جوامع مردسالارانه این ادعا حقیقت دارد. شخصیت اجتماعی مردان نسبت به زنان تقریبا آسیب ناپذیرست و تعریف جامعه از «بد» و «عیب» به شدت جنسیتی. مثلا آزار و اذیت یک زن در میان شهر عیب نیست، اما اگر زنی بلند بخندد، عیب است و یا تماشای فیلم های غیر اخلاقی که از انسانها به عنوان آلات جنسی استفاده می کنند برای مردان در پایگاه های انترنتی شهر عیب نیست، اما کار کردن یک زن در تلویزیون عیب شمرده می شود. تعریف ما از عیب توسط اجتماع ما شکل می گیرد وگرنه به صورت طبیعی «عیب» وجود ندارد. بنابراین بعضی زنان برای اینکه توسط اجتماع شان طرد نشوند، با صدا های عدالت خواهانه زنان دیگر و یا حتی با کار های انقلابی و متفاوت هر چند کوچکِ زنان دیگر مخالفت می کنند، حتی اگر در دل با آنها موافق باشند. اما این تلاش برای پذیرفته شدن توسط اجتماعی مرد محور خود نشانه ای از عدم اعتماد به نفس و احترام به خود است که انسان را متکی به تایید شدن از سوی کسی دیگر می سازد.

به همین دلیل ما زنان برای اینکه مورد قبول مردان واقع شویم خود را کمتر می دانیم و به خود بی احترامی می کنیم و حقیقتی تلخ تر این است که اجتماع این بی احترامی زنان نسبت به خودشان را مورد ستایش قرار می دهد.

یکی از نشانه های این بی احترامی تحمل و بردباری در مقابل ستم است. متاسفانه این واقعیت تلخ وجود دارد که ایستاده گی در مقابل بعضی جبر ها می تواند باعث ایجاد خطرات بزرگ برای زنان شود و بنابراین نمی توان از همه توقع داشت که این خطرات را بپذیرند، اما بعضی اوقات ما بی عدالتی هایی را که می توانیم مورد نقد قرار دهیم را هم نادیده می گیرم. مثلا اکثر زنان در مقابل آزار و اذیت در خیابان ها و محلات عمومی خاموشی می گزینند و یکی از دلایل این سکوت این است که در ناخودآگاه خود به این باور غلط رسیده ایم که این آزار ها جزیی از رفتار طبیعی از سوی اجتماع است و نه تنها عیب نه، بلکه به جا هم هستند. بنابراین خود و یا زنان دیگر را به خاطر موجودیت این مشکل ملامت می کنیم. یک مثال دیگر بردباری در مقابل خشونت یا تبعیض در خانواده هاست. مثلا اگر برادر ما تصمیم بگیرد که نمی خواهد ما بیرون برویم یا در محفل عروسی یکی از دوستان یا در برنامه ای فرهنگی شرکت کنیم، ما بدون مخالفت این اجبار را می پذیریم چون به خود به عنوان یک انسان مستقل، که بتواند خودش تصامیم شخصی خود را بگیرد، باور نداریم. امکان دارد از واکنش به سرپیچی خود هم هراس داشته باشیم، اما دلیل اصلی این که خاموشی می گزینیم این است که به جانب مقابل در بی احترامی به خود ما حق می دهیم. البته مبارزه کردن با نابرابری ها سخت است و خطرات خود را دارد، اما برای اینکه ما به خود احترام کنیم و دیگران به حقوق ما، باید در قدم اول بیاموزیم که خود را به عنوان انسانی مستقل ارج بگذاریم چون امکان دارد یک تعداد انسان های خوب بدون درخواست ما به حق ما احترام کنند و ما را برابر پندارند، اما اکثریت از کم بودن فرصت ها برای ما و عدم اهمیت حقوق ما استفاده می برند و از مزایایی، که از این سبب به دست می آورند، لذت می برند.

مثال دیگری از بی احترامی به خود نحوه‌ی مهرورزی ما زنان است. چه در روابط زناشویی و یا در مهرورزی به نزدیکان و دوستان مان، ما زنان به صورت افراطی از خود گذر هستیم و عشق را در از خودگذری یک جانبه می دانیم. دلیل اصلی این طرز فکر هم این است که دیگران ما را برای از خودگذری ما تمجید می کنند. گذشت در روابط انسانی و عاطفی باید دوطرفه باشد. از خودگذری در نفس خود خصلت بدی نیست، بلکه می تواند نتایج مثبت داشته باشد، اما زمانی که در روابط اجتماعی و خانواده گی زنان همیشه نقش انسان از خود گذر را ایفا کند و این نوع مهرورزی دو جانبه نباشد، زن به صورت داوطلبانه اولیت ها، ارزش ها، آرزو ها و اهداف خود را قربانی دیگران می کند. هر دو عادت،  خودگذری کامل و افراطی زنان، خصوصا مادران، و بردباری و تحمل در مقابل تبعیض و بی احترامی، در زنان مورد تمجید قرار می گیرند. زن خوب کسی است که همه چیز را تحمل کند و همیشه دیگران، خصوصا نزدیکان مرد، خود را نسبت به خود اولویت بدهد. با احترام کردن به خود، ما زنان می توانیم این تعریف مردسالارانه از زنانه گی را تغییر دهیم و این در درازمدت دستاورد بزرگی برای ما خواهد بود و باعث خواهد شد زیر بار ارزش های مردسالارانه‌ی اجتماع نشکنیم. بنابراین حتی اگر برای روز زن هیچ برنامه ای نداریم، حداقل باید به خود تذکر بدهیم که احترام به خود را تمرین کنیم.

به کودکان خود چی می آموزیم؟

براساس گزارش وزارت معارف از سال ۱۳۸۶، ۸۵٪ شاگردان دختر در افغانستان مکتب ابتداییه را به پایان می رسانند، اما ۵٪ آنها مکتب متوسطه را به پایان می رسانند. اینکه این آمار دقیق اند یا نه قابل تامل است، اما این حقیقت دارد که تعداد دخترانی که از مکتب لیسه فارغ می شوند هنوز هم اندک است. براساس گزارش وزارت معارف ریشه های اصلی این مشکل ازدواج قبل از وقت، فقر، ناامنی، و کمبود معلمین و مکاتب دخترانه اند. همهء این مشکلات بدون شک در پایین بودن سطح تحصیل دختران نقش دارند، اما محیط، شیوه و مواد درسی هم روی علاقمندی دختران به تحصیل و ایجاد آگاهی در مورد ارزش آن تاثیر دارد. موجودیت زنان در کتاب های مکتب برای اینکه دختران نسبت به مکاتب شان احساس تعلق کنند، ارزش آموزش را درک کنند و الگو های موفق داشته باشند ضروری است. علاوه بر آن انعکاس دادن فعالیت های زنان در کتاب ها باعث می شود که مشارکت زنان در اجتماع در میان نسل نو به عنوان یک اصل عادی پذیرفته شود.

اکثریت کتاب های مکتب در افغانستان زنان را نادیده می گیرد و یا به شیوه های متعصبانه از آنها یاد می کند. مثلا در کتاب های زبان دری برای صنوف پنج و شش اکثرا در مقالات و نقاشی ها در مورد مکتب و یا صنف درسی زنان وجود ندارند و از زنان فقط به عنوان مادران و یا خواهران یاد می شود. شخصیت های اکثریت همه نقاشی ها، عکس ها، مقالات در مورد شخصیت های تاریخی، حکایات و قصه ها تنها مردان استند. یگانه زمانی که از زنان یاد می شود در رابطه به مردان خانوادهء شان و یا در محیط خانهء شان است.

مقالهء «سپورت و ورزش» در کتاب دری صنف پنجم با نقاشی ای همراه است که هفت پسر را در حال دویدن نشان می دهد. در همه مقالات، قصه ها و رسامی های مرتبط به ورزش تنها شخصیت های پسر نشان داده شده اند. علاوه بر آن، با وجود اینکه تقریبا پنجاه در صد کار های زراعتی را زنان انجام می دهند، براساس کتاب های دری صنف پنجم و ششم دهقانی هم مختص به مردان است. همه پولیس ها، کلال ها، سازندگان، داکتران، و کارگرانی که در این کتاب ها از آنها یاد شده اند مردان استند. تقریبا همه کار هایی که بیرون از خانه انجام می شوند در کتاب های دری به مردان سپرده شده اند و زنان به عنوان مادران و یا قالی بافان در چهار دیوار خانه های شان مقید شده اند. علاوه بر آن اکثر نوشته های به چاپ رسیده در این کتاب ها توسط مردان نوشته شده اند و نام نویسنده های معاصر و یا کلاسیک زن به ندرت به نظر می رسید. با وجود اینکه این کتاب های ادبیات ادیسون یا انیشتین یا ابن سینا را معرفی می کنند، از رابعه بلخی، مخفی بدخشی، پروین پژواک، خالده فروغ، نادیا انجمن، حمیرا قادری، پروین اعتصامی و دیگر شاعران زن اصلا یادی نشده است. یگانه زمانی که در این کتاب ها نقاشی یک زن دیده می شود در مقاله ای در مورد مادران است و یگانه عکسی که از یک زن در تقریبا سه صد صفحه دیده می شود از یک معلم زن.

معرفی کردن زنان و کار های ادبی شان و سهم دادن زنان در عرصه های متفاوت اجتماع زریعه عکس ها و نقاشی ها در کتاب های مکتب باعث خواهد شد که دخترانی که می آموزند بیشتر علاقمند به پایان رساندن تحصیلات خود شوند چون از اهمیت تحصیل خود و کارآمدن بودن آن آگاه تر خواهند شد، آرزو های بزرگتر خواهند داشت و خواهند توانست خود را به عنوان یک زن موفق تصور کنند. علاوه بر آن، به تصویر کشیدن فعالیت ها و دستاورد های زنان در گذشته و در زمان حاضر و تدریس آن به کودکان باعث می شود که فعالیت اجتماعی زنان قابل قبول تر گردد و تاریخ زنان در افغانستان به وسیله کتاب های درسی ثبت شود و جزیی از حافظه تاریخی مردم گردد. کتاب های مکتب خصوصا دارای اهمیت استند چون توسط تعدادی زیادی از اعضای نسل نو، دختر و پسر، خوانده می شوند و می توانند باعث به وجود آمدن تغییر در دیدگاه مردم به صورت درازمدت و نهادین گردد. علاوه بر آن، موجودیت زنان در کتاب های درسی باعث می شوند دختران دانش آموز به آنها به عنوان الگو ها و نشانه های موفقیت ببینند و بیاموزند که تحصیلات می تواند آنها را برای کار در عرصه های متفاوت آماده بسازد. برای ایجاد تغییر در آمار و ارقامی که نشاندهنده کم بودن تعداد فارغین دختر از مکاتب است ضروری است که ما با استفاده از کتاب ها مکاتب را جایی مفیدتر برای آنان بسازیم و به دختران و پسران خود در مورد تاثیرات تحصیل زنان بیاموزانیم و زنان الگو و موفق را که با استفاده از تحصیل توانسته اند دستاورد داشته باشند معرفی کنیم.

این مقاله قبل از این در هفته نامهء «راه مدنیت» به نشر رسیده بود.

پنج راه مبارزه با آزار و اذیت زنان در محلات عمومی

آزار و اذیت زنان در شهرهای افغانستان به خصوص کابل، روزانه باعث می شود زنان از اشتراک در اجتماع دلسرد گردند، با هراس از خانه های شان بیرون شوند و یا هم منزوی و افسرده گردند. چون آزار و اذیت یک مشکل سراسری است که تعداد زیادی از زنان را مورد تبعیض قرار می‌دهد، مبارزه با آن هم باید سراسری باشد و افراد در آن سهم بگیرند. در این نبشته پنج راه مبارزه با این پدیده را می نویسم که بعد از صحبت مفصل با بیست و سه زن در کابل جمع آوری کرده ام:

شیوه گفتگو در مورد آزار و اذیت را تغییر دهیم: زنان در شهر کابل با هر پوشش و رفتاری مورد آزار کلامی قرار می گیرند و اذیت جنسی و جسمی در بازارها و موترهای شهری هم کم نیست.

متاسفانه هنوز هم کسانی هستند که به این باورند می‌باشند که زنان به نحوه‌ای آزار و اذیت را با رفتار و لباس‌های شان تحریک می‌کنند، اما اگر به صورت منطقی به این دیدگاه بنگریم متوجه می شویم که نه تنها این ادعا حقیقت ندارد و دقیق نیست بلکه خود از زن ستیزی منشا می گیرد و ضد مرد هم است. کسانی که این ادعا را دارند دو واقعیت را نادیده می گیرد. اول اینکه، پوشش زنان ارتباطی به آزار و اذیت ندارد. زنان چادری دار برای چادری پوشیدن مورد آزار قرار می گیرند چون آزار دهنده ها می گویند: “اگر بد نبود صورتش را نمی پوشاند.” زنانی که پنجابی و یا حتی لباس محلی افغانی بپوشند، به بهانهء رنگارنگ و مفشن بودن پیراهن شان مورد آزار قرار می گیرند، و آزار زنانی که چپن و یا عینک آفتابی می پوشند به بهانه اینکه”ایران آمده اند و آزاد استند” توجیه می شود. در امریکا زنانی که دامن می پوشند و چادر به سر ندارند مورد اذیت قرار می گیرند، در عربستان زنانی که حجاب سیاه می پوشند با آزار جنسی در محلات عمومی روبرو اند، و در دبی که زنان با هر لباس و قیافه ای گشت و گزار می کنند بازار آزاری رایج است. همه اینها دلالت بر این می کنند که لباس زن بهانه ای است برای توجیه کردن رفتار غیر محترمانه و غیر انسانی.

نکته دومی که هنگام ملامت کردن زنان برای موجودیت این مشکل نادیده گرفته می شوند این است که مردان موجودات بی اراده نیستند. اکثریت مردان می توانند فکر کنند و خودشان در مورد رفتار خود تصمیم بگیرند. مرد موجودی ضعیف نیست که با دیدن یک زن اداره خود را از دست دهد، وحشی شود و بتازد. انسان ها خاصیت شان این است که می توانند بر رفتار، افکار و کردار خود اداره داشته باشد و بنابراین نمی توانند رفتار دیگران را بهانه ای برای بدرفتار خودش قرار ندهد. برای کاهش یافتن آزار و اذیت زنان ضروری است که نحوه گفتگو در این مورد را تغییر دهیم و از ملامت کردن قربانیان آزار و اذیت دست بکشیم.

بیشتر حرف بزنیم: اکثر زنان وقتی مورد آزار جسمی یا زبانی قرار می گیرند، خاموشی اختیار می کنند. چون نمی خواهند خودشان ملامت گردند. بنابراین اگر ما این حقیقت را بپذیریم که زنان در آزار و اذیت مقصر نیستند، زنان بیشتری در مقابل این مشکل حرف خواهند زد و حتی در بازار ها و کوچه ها هم وقتی مورد آزار قرار گرفتند از خود دفاع خواهند کرد. وقتی یک زن در سرک به خاطر آزار دیدن شکایت کرد باید او را تشویق به خاموشی نکنیم بلکه کنارش بیایستیم و حرف هایش را تصدیق کنیم چون وقتی آزار دهنده گان ببینند که دیگر مردم رفتار شان را تحمل نخواهند کرد از آن دست خواهند کشید.

از خود دفاع کنیم: هر بار کسی در سرک ها به بدن ما دست زد صدای خود را بلند کنیم. گاهی رفتن به پولیس می تواند پیامد مثبت داشته باشد. یکی از زنانی که برای نوشتن این مقاله با او مصاحبه کردم گفت با آزار دهنده اش نزد سه پولیس رفت تا اینکه پولیس سومی حرفش را شنید و آزار دهنده را مورد مزمت قرار داد. اگر پولیس در نزدیکی نبود، خود تان حرفی بزنید، واکنشی نشان دهید و یا حداقل به مردم اطراف بگویید که مورد آزار قرار گرفتند. افزایش واکنش ها باعث خواهد شد که آزار دهنده گان موقع آزار دادن بترسند و یا جرات نکنند. راه های دفاع شاید کم باشند و شاید هم نتیجه ندهند اما مهم این است که این کار ما باعث خواهد شد زنان دیگر روحیه بگیرند.

مردان را تشویق به مبارزه کنیم: برادران، پدران، دوستان، همصنفان ما، و دیگر مردانی که می شناسیم می توانند در ایجاد تغییر نقش بزرگی داشته باشند. ضروری است که زنان برابر اندیش در هر عرصه ای، خصوصا در مبارزه با آزار و اذیت، به جای دشمنی کردن با همه مردان، راه های بسیج کردن مردان را بسنجند. حرف زدن در مورد آزار و اذیت، گفتن قصه های ما، و در میان گذاشتن تحقیقات و مقالاتی که در این مورد نوشته شده اند با مردان خانواده و آشنای ما بسیار ضروری است. هدف ما باید این باشد که مردان اطراف خود را تشویق کنیم که دفعه بعد که شاهد آزار و اذیت یک زن بودند صدای خود را بلند کنند، مزاحم را ملامت کنند، خواستار مداخله پولیس گردند، با دکاندارانی که زنان را آزار می دهند صحبت کنند و یا حداقل از زنانی که از خود دفاع می کنند حمایت کنند.

همبستگی زنانه ایجاد کنیم: با وجود اینکه این مزاحمت ها اکثرا توسط مردان در محلات پر نفوس اتفاق می افتد، به ندرت زنان هم در مقابل همدیگر در ملای عام از کلمات توهین کننده استفاده می کنند و یا زنان را به خاطر مورد آزار قرار گرفتن ملامت می کنند. این نوع آزار ها می توانند روی اعتماد به نفس متضرر تاثیرات بدی به جا بگذارند. شاید یک دلیل این آزار ها این باشد در فیلم ها و کتاب ها معمولا زنان طوری به تصویر کشانده می شوند که گویا از همدیگر نفرت دارند، نمی توانند با هم بسازند، بخیلی دارند، پشت سر همدیگر حرف می زنند، نقشه کشی می کنند تا هم دیگر را بدنام کنند، اما حقیقت این است که زنان می توانند دوستان خوبی برای همدیگر باشند و درک بهتری از درد ها و مشکلات همدیگر داشته باشند. برای کاهش این نوع آزار ها ضروری است بکوشیم در میان زنان همبستگی ایجاد کنیم و بیاموزیم که از همدیگر حمایت کنیم. باید به قصه های همدگر گوش کنیم، همدگر را ملامت نکنیم و اگر دیدیم یکی از دوستان من در مورد یک دختر دیگر شایعه می سازد و یا حرف می زد، از او بخواهیم که چنین نکند. این کار بسیار ساده ای است، اما اگر هر کدام ما برای ایجاد همبستگی زنانه میان همصنفان، دوستان و اقوام خود کاری کنیم بدون شک این آزار ها کاهش خواهد یافت.

هر کدام ما می توانیم برای کاهش دادن این پدیدهء نحس که باعث می شود زنان به این مملکت، به این شهر و به شهر های خود احساس تعلق و در محلات عمومی احساس امنیت نکنند کاری کنیم. هر تغییر بزرگ اجتماعی از یک یا دو نفر شروع می شود و وقت زیادی را در بر می گیرد. پس باید بردبار باشیم و از مبارزه دست نکشیم، حتی اگر تنها باشیم.

“هیچ گاه به این که یک گروه کوچک، آگاه و متعهد قدرت تغییر دادن دنیا را دارد شک نکن؛ در حقیقت در طول تاریخ گروه های کوچک منبع تغییر بوده اند.” مارگریت مید، جامعه شناس امریکایی

انیسه چرا خاموش شد؟

در اوایل ماه دسامبر، خبر قتل انیسه همه جا پیچید. در یک گزارش از وب سایت و «تلویزیون طلوع» از انیسه به عنوان دختر صنف دهم و رضاکار کمپاین پولیو یاد شده بود که توسط مردان ناشناس در جریان روز در کوهستانِ کاپیسا با هفت شلیک کشته شد. در این گزارش طلوع، مسوول ریاست امور زنان در کاپیسا این معلومات را تایید کرده بود و یکی از مسوولین بلند پایه وزارت صحت خواستار این شده بود که مخالفین دولت از قتل کارمندان کمپاین پولیو دست بردارند. با وجود اینکه هیچ مرجعی تایید نکرده بود که این قتل توسط طالبان صورت گرفته است، به خاطر پیشینه طالبان در پاکستان در قتل کارمندان کمپاین پولیو اکثریت به این باور بودند که این جنایت را نیز طالبان انجام داده اند. بعد از انتشار این خبر، شبکه زنان افغان یک گردهمایی مطبوعاتی برگزار کرد و خواستار توجه دولت به قضیه انیسه شد.

در دفاع از خاموشی شان، حرف های ضد و نقیضی از سوی دولتداران هم به نشر رسید. فاروق وردک که به خاطر توجه کردن به قضیه ملاله یوسفزی در پاکستان و بی توجهی به انیسه توسط جامعه مدنی و مردم مورد نقد قرار گرفته بود، گفت که این «کودک بیگناه» باید کشته نمی شد اما اضافه کرد که او نمی داند که انیسه را کی کشته است. آقای وردک به ورایت «بی بی سی» چنین گفت که زبیح الله مجاهد مسوولیت همه حملات را می گیرند، اما کسی نمی داند که او کی است و آیا او واقعا جزیی از نیرو های طالبان است و یا خیر. بعد از اظهارات آقای وردک، والی کاپیسا اعلام کرد که انیسه یک زن سی و پنج ساله بوده که در درگیری کشته شده است و به هیچ عنوان به صورت هدفمند به قتل نرسیده اند. گزارشاتی از گاردین و لاس آنجلس تایمز چنین نشان دادند که انیسه زنی بیست یا بیست و یک ساله، شاگرد صنف دهم، و کارمند پولیوو بوده و مورد تیرباران عمدی قرار گرفته.

برای روشن ساختن این قضیه رسانه های مختلف دست به کار شدند. «تلویزیون یک» با خانواده انیسه در تماس شدند. برادر انیسه در مصاحبه اش گفت که خواهرش «در روز روشن» به قتل رسید. با وجود اینکه برادر انیسه سن او را مشخص نساخت این را تایید کرد که او کارمند، نه رضاکار، کمپاین پولیو، شاگرد صنف ده و نان آور خانه بود. برادر انیسه همچنان از این که دولت روی قتل خواهرش به دلایل سیاسی پرده می افگند ابزار خشم کرد. در عین زمان جوانان در فیس بوک و تویتر برای انیسه داد خواهی می کردند و این باعث شد که رییس جمهور کرزی خواستار پیگیری قضیه شود و وعده دهد که در عرض سه روز یک کنفرانس مطبوعاتی برگزار خواهد شد و واقعیات قضیه انیسه به مردم گفته خواهد شد. سه روز گذشت اما کنفرانسی که وعده داده شده اتفاق نیافتاد. شبکه زنان افغان هم دیگر قضیه را دنبال نکرد. جوانانی که از انترنت برای بلند کردن صدای شان استفاده کرده بودند هم رفته رفته دلسرد شدند و صدای انیسه خاموش شد.

پروسه دادخواهی برای انیسه شبیه دادخواهی برای «مکتب بی بی مهرو» بود. وقتی وزارت معارف تصمیم گرفت نام «مکتب بی بی مهرو» را تغییر بدهد، شبکه زنان افغان بر علیه آن دادخواهی کرد، اما آقای وردک جاممه مدنی را به کنفرانسی دعوت کرد و این عمل را توجیه کرد. او خواستار این شد که به خاطر جلوگیری کردن از قومی شدن این مسئله جامعه مدنی دیگر در این مورد گفتگو نکند. اکثر نهاد های جامعه مدنی، از جمله شبکه زنان افغان، از ترس اینکه محکوم به بی احترامی به «وحدت ملی» و «دامن زدن به اغتشاشات قومی» شوند این موضوع را دنبال نکردند. همین اتفاق در مورد انیسه هم افتاد. نهاد های جامعه مدنی با عجله پای خود را پس کشیدند و از مقایسه انیسه با ملاله دست کشیدند تا محکوم به قوم پرستی نشوند. در این جریان، این حقیقت فراموش شد که بدون در نظر داشت قوم وقتی زنان و دختران در افغانستان کشته می شوند قتل های شان دنبال نمی شود. همانطور که قاتلین انیسه و شکیلا هنوز آزادند، قاتلین ملالی کاکر و حنیفه صافی هم هرگز گرفتار نشدند. در افغانستان در جریان سال 2012، بیش از پنجاه و دو زن کشته شدند. در میان این زنان بنقشه، دختر هنرپیشه، سیما، معلمی در بغلان، ستوری، زنی که به خاطر ولادت دادن به یک دختر کشته شد، هم بودند. اکثر این قضایا به بسیار زودی فراموش شدند و عدالت برای آنها در حد یک رویا باقی ماند. اما برخلاف کم دستاورد بودن دادخواهی برای انیسه، مبارزه با تغییر نام «مکتب بی بی مهرو» موفق بود چون مردم محل در اعتراضات سهم گرفتند. آنها نامه ای رسمی نوشتند و امضا جمع کردند و بلاخره نام مکتب دوباره «بی بی مهرو» شد.

یک موضوع دیگر که باعث کند شدن پروسه دادخواهی برای انیسه و کم بودن تعداد  معترضین شد، عدم موجودیت معلومات معتبر و اعلامیه های متناقض از طرف دولت بود که به بسیار آسانی همه را سردرگم کردند و باعث شد مردم در مورد حقیقت داشتن قتل انیسه شک کنند. والی کاپیسا اعلام کرد که انیسه شانزده ساله نه، بلکه سی و پنج ساله بود، اما چی فرقی می کند که انیسه شانزده ساله باشد یا نه؟ مهم این است که انیسه کشته شد و فراموش شد. علاوه بر آن، او چنین ادعا کرد که انیسه در یک درگیری کشته شده است، در حالیکه هیچ رسانه ای از درگیری در آن منطقه در آن روز خبر ندادند و اعضای خانوادهء انیسه می گویند که او به صورت هدفمندانه به قتل رسیده. اما گیریم که ادعا های ضد و نقیض دولتداران درست باشد، آیا قتل یک زن سی و پنج ساله در درگیری ها ارزش پیگیری را ندارد؟ چیزی که دلسرد کننده است این است که دولتداران فکر کردند با دادن معلومات نادرست در مورد سن انیسه و یا در مورد شغل او می توانند خاموشی خود را در مورد قتل او توجیه کنند.

دلایل اصلی کم بودن موفقیت پروسه دادخواهی برای انیسه کوتاهی جامعه مدنی در دنبال کردن قضیه او، نبودن حمایت مردمی و ارائه معلومات نادرست توسط مسوولین دولتی بود که باعث مشکوک شدن مردم به حقیقت شد بودند، اما هنوز انیسه فراموش نشده است و شاید در آینده کاری منسجم تر برای عدالتخواهی صورت گیرد. قضیه انیسه درس بزرگی برای فعالین حقوق بشر در افغانستان است چون اهمیت داشتن جامعه مدنی قوی ای که بتواند در مقابل اتهامات ایستاده گی و مشروعیت خود را به مردم ثابت کند، حمایت مردمی که به پی گیری قضایا کمک کند، و استفاده موثر از رسانه ها تا حقیقت فراموش یا خاموش نشود را خاطر نشان می سازد. درس گرفتن از قضیه انیسه و به کار انداختن این آموخته ها در دادخواهی باعث خواهد شد که در آینده فعالین موفقتر باشند، دستاورد های ملموس تری داشته باشند و یک سیستم پایدار پاسخگویی مسوولین در مقابل مردم و جامعه مدنی به وجود آید وگرنه صدای انیسه ها همچنان خاموش خواهد شد.