همزیستی

افغانستان خانه همه ما، زنان و مردان افغان، هست. بیایید به هم احترام کنیم، همدیگر را بپذیریم و همزیستی را از نو بیاموزیم تا این خانه را دوباره بسازیم. چشمان ما را باز کنیم و به هم به دیده اعتماد و برابری بنگریم تا قدمی برداشته باشیم برای صلح. «بیا تا قدر همدیگر بدانیم که تا ناگه ز یکدیگر نمانیم.»

۵۱٪

از هر ده دختر افغان، فقط یکی از مکتب فارغ می شود. اگر ما به همه این دختران فرصت آموزش را فراهم کنیم، پنجاه فیصد مردم ما باسواد می شوند و بهتر می توانند به بازسازی جامعه ما کمک کنند. خشونت علیه کودکان در خانه ها، استفاده از مواد مخدر میان زنان، و مرگ و میر مادران به مراتب کاهش می یابند. پس چرا جلو ۵۱٪ را می گیریم؟ چرا مردم هر منطقه برای ساختن مکاتب در مناطق خود نمی کوشند؟ به این خاطر که همه منتظرند کار را کسی دیگر برایشان کند. انتظار دیگر بس است! حق نداریم یک نسل دیگر را بسوزانیم.

یکی از بهترین ها

فروغ فرخزاد

نمی دانم چه می خواهم خدایا
به دنبال چه می گردم شب و روز
چه می جوید نگاه خسته من
چرا افسرده است این قلب پر سوز
ز جمع آشنایان میگریزم
به کنجی می خزم آرام و خاموش
نگاهم غوطه ور در تیرگیها
به بیمار دل خود می دهم گوش
گریزانم از این مردم که با من
به ظاهر همدم ویکرنگ هستند
ولی در باطن از فرط حقارت
به دامانم دو صد پیرایه بستند
از این مردم که تا شعرم شنیدند
به رویم چون گلی خوشبو شکفتند
ولی آن دم که در خلوت نشستند
مرا دیوانه ای بد نام گفتند
دل من ای دل دیوانه من
که می سوزی از این بیگانگی ها
مکن دیگر ز دست غیر فریاد
خدا را بس کن این دیوانگی ها

با هم

تقریبا هشتاد و پنج فیصد زنان افغان با خشونت خانواده گی روبرو استند. هفتاد و پنج فیصد دختران افغان قبل از سن شانزده سالگی مورد ازدواج قرار می گیرند. از هر ده دختر افغان، فقط یکی از لیسه فارغ می شود. هر دو ساعت یک مادر جان خود را به سبب مشکلات ناشی از حاملگی و یا ولادت از دست می دهد. این ها حقایقی تلخی اند که تا زمانی که مردان و زنان با هم کار نکنند، تغییر نخواهند کرد. چیزی که من همیشه می شنوم این است که زنان باید حق خود را بگیرند. حق داده نمی شود. درست، اما در این پروسه ما به صدای مردانی نیاز داریم که با ما بایستند و از هویت انسانی ما دفاع کنند. در این پروسه ما به زنانی نیاز داریم که احساس قدرت کنند، حس کنند که اداره زندگی شان به دست خودشان است و دیگر بازیچه ای برای مردان نیستند. برای ایجاد این حس قدرت در زنان و آن حس حمایت در مردان ما باید به صورت درازمدت روی طرز فکر جامعه ما کار کنیم. ما باید از مکاتب، مراکز آموزشی، مطبوعات، وبسایت ها، فیس بوک و هر منبع دیگری که امکان دارد طرز فکر انسانی را ترویج کنیم و یک، یک نفر زنان را توانمند کنیم و مردان را حامیان زنان مبارز.

مادر من

مادر و پدرم برایم زنگ زدند و به خاطر گرفتن یک جایزه تبریکی دادند. از آنها تشکری کردم و گفتم که مدیونشان استم. «اگر نمی بودید، نمی توانستم.» مادرم گریه کرد و پدرم با نشاط و بلند بلند حرف زد. خوشحال شدم. پدرم همیشه در آموزش من دخیل و روی افکار من تاثیر گذار بوده، اما بزرگترین انگیزه من زندگی و مبارزات مادرم بوده. مادر من زنی است که هر روز زندگی اش مبارزه بوده؛ مبارزه برای زنده ماندن، مبارزه برای زن ماندن، مبارزه برای محافظت از کودکانش، مبارزه برای تحصیل خودش و دخترانش و مبارزه برای اینکه کار کند و مستقل بماند. مادرم، که قبل از آن جنگ و بی خانمانی فرصتی برایش نداده بود، در اواخر دهه سی ام زندگی اش شهادتنامه فراغتش را از دارالمعلین به دست آورد. به یاد دارم که همیشه از این شکایت داشت که اگر زودتر درس می خواند، خوبتر یاد می گرفت، اما هیچگاه دست از کوشش کردن نکشید. مادرم تقریبا چهل و پنج سال عمر دارد و در این اواخر از درد استخوان رنج می برد، اما هنوز هم هر روز صبح از جا می خیزد و چهل و پنج دقیقه پیاده روی می کند و یا بیست دقیقه در ملی بس های بیروبار کابل ایستاده می شود تا به مکتبش برسد و به کودکان افغان درس بدهد و برای خودش منبع درآمد داشته باشد. با داشتن چنین مادری برای من ننگ خواهد بود اگر برای حقوق همه مادران کار نکنم. امشب می خواستم همه این چیز ها را برایش بگویم. می خواستم برایش بگویم که این جایزه را من نمی خواهم. برای شما می خواهم، اما صدای گریه اش مجالم نداد، فقط گفتم، «مادر. تشکر. دوستتان دارم.» گفت: «من هم دوستت دارم. از خوشحالی نمی توانم حرف بزنم.» گاهی در دوری ها چقدر نزدیک استیم.

ملامتی

لباس بیانگر اخلاق یک شخص نیست. رفتار بیانگر اخلاق است و رفتار خوب این است که به یک زن نه بخاطر ظاهرش بلکه به خاطر باطنش احترام کنی. اگر لباس بیانگر اخلاق است، همه مردانی که پطلونِ خارجی می پوشند، خود فروخته امریکایی ها استند. ما زنان هم آزار و اذیت شان کنیم؟ اگر لباس بیانگر اخلاق است، همه مردانی که دکمه های یخن خود را باز می مانند، بداخلاق استند. ما هم به بدن شان دست بزنیم؟ نی! لباس فقط نشانه ظاهر است، نه باطن و اگر شما جوان استید، از این گپ های قرن شانزده بگذرید و واقعیت های زندگی جوانان را نشان بدهید! و واقعیت این است که زنانی که در بدخشان چادری می پوشند هم مورد آزار قرار می گیرند و زنانی که در کابل چپن می پوشند هم. واقعیت این است که طفل هشت ساله که بالایش تجاوز شد، لباسش خراب نبود، بلکه ذهن مردی که به او تجاوز کرد خراب بود. ما زنان از این خسته استیم که همه کمبودی های اخلاقی یک تعداد مردان را می گذارید روی شانه های ما! من هر چه بپوشم باز هم انسان استم. اگر چادری بپوشم هم، اگر چپن بپوشم هم و هر انسان باید احترام شود. زنان چادری دار و حجاب پوش کابل بیشتر از هر زن دیگر آزار و اذیت می شوند چون مردان می گویند رویشان پوشیده اند حتما بدکاره استند، اگر شما جوان استید چرا این واقعیت ها و کم و کاستی های مردان و جامعه را نادیده می گیرید؟!

تکهء سفید

هر روز از خانه تا مکتب و در راه برگشت دنبالم می آمد. مدیره مکتب ما می گفت: «دختران مانند تکه های سفید استند؛ اگر یک بار لکه شدند، دیگر هیچ وقت پاک نمی شوند. خپ و چپ مکتب بیایید و آرام پس بروید.» من هم برای اینکه لکه نشوم هیچ چیزی نمی گفتم. می گذاشتم که مرا دنبال کند، به من حرف های وقیح بزند، سرتاپای مرا چنان ببیند که گویی با چشمانش مرا می بلعد چون می ترسیدم من چیزی بگویم و همه فکر کنند گناه از من است. نمی دانم چرا گاهی به این بچه هایی که به هر زن مانند یک آله می نگرند هم نمی گفتند که «خپ و چپ مکتب بیایید و آرام پس بروید.» من دختری دوازده ساله، در روز های گرم تابستان در یونیفورمِ سیاه و چادر بزرگم می سوختم و زیر آفتاب روزانه نیم ساعت پیاده می رفتم. در راه به بدنم مثل جنس می نگریستند. مرا توهین می کردند.به من دشنام می دادند، اما مسوولیت من این بود که خپ و چپ باشم. خپ و چپ بودن مرا به جایی نرساند. بعد از این فریاد می کنم.

همیشه بی بی مهرو

 بي بي مهرو و نامزادش، عزيز افغان، دو تن از افغان هایی بودند که در سال 1840 ميلادي در جنگ دوم افغان انگليس در دفاع از مردم و کشور شان جان هايشان را از دست دادند و توانستند که نام شان را در صفوف قهرمانان کشور درج کنند.
وزارت معارف افغانستان نام «مکتب نسوان بی بی مهرو» را، که زن قابل افتخار و شجاعی از تاریخ مملکت ما است، بدون در نظر داشت اهمیت تاریخ آن، «به مکتب پوهاند عبدالقیوم وردک» تغییر داده است.
این حرکت باعث حذف کردن بخشی از نام و تاریخ زنان افغانستان می شود. این حرکت باعث می شود که در یک مکتب دخترانه، دختران به جای آموختن در مورد یک زنِ شجاع که می تواند الگوی شان باشد، تحت نام مردی درس بخوانند که نامش برای اکثریت مردم ناآشنا است. این حرکت یک بی احترامی است به شهادت بی بی مهرو برای این مملکت.
ما می خواهیم در مقابل این حرکت وزارت معارف افغانستان همه ما عکس خود را به عکسی تبدیل کنیم که همیشه نام بی بی مهرو در ذهن مردم باقی بماند و در فیس بوک های خود یک خط را برای یک ساعت بنویسیم «برای ما نام مکتب بی بی مهرو تغییر نکرده است.»
ما می خواهیم این حرکت ما باعث شود که مطبوعات افغانستان به این موضوع توجه کند و بر علیه این اقدام تبعیض آمیز وزارت معارف بالای این وزارت فشار وارد نماید.
بیایید کاری کنیم که یک زن قهرمان که جان خودش را برای این مملکت از دست داد فراموش نشود!